• امروز : دوشنبه - ۲۶ خرداد - ۱۴۰۴
  • برابر با : Monday - 16 June - 2025
1
یادداشت؛

انسان، گرگِ انسان است

  • کد خبر : 6304
  • 16 خرداد 1404 - 12:18
انسان، گرگِ انسان است
اگر چیزی (چه دولت و چه فرهنگ) نباشد که جلوی انسان را بگیرد، او برای دیگران ـ و حتی برای خودش ـ به خطرناک‌ترین موجود ممکن بدل می‌شود. انسان، اگر رها شود، گرگ انسان است.

عبارت «انسان، گرگ انسان است» تصویری رادیکال و تاریک از ماهیت انسان به دست می‌دهد؛ تصوری که هم در فلسفه سیاسی توماس هابز و هم در روان‌کاوی زیگموند فروید، معنا و وزنی بنیادین دارد. با این‌که هر دو متفکر به نحوی به این ایده وفادارند که انسان می‌تواند برای هم‌نوع خود تهدیدی جدی باشد، اما ریشه و بُعد این خشونت را از دو مسیر کاملاً متفاوت بررسی می‌کنند.

هابز این جمله را نه‌تنها نقل می‌کند بلکه در قلب نظریه سیاسی‌اش جای می‌دهد. او معتقد است که انسان‌ها در حالت طبیعی، یعنی قبل از ظهور دولت و قانون، موجوداتی‌اند گرفتار در رقابت دائمی برای بقا، امنیت و قدرت. در چنین وضعی، نه اخلاق معنا دارد، نه اعتماد، نه همدلی. هر انسانی برای حفظ جان و منافع خود، به دیگری به چشم تهدید نگاه می‌کند. در چنین جهانی، جنگ «همه علیه همه» وضعیتی عادی است، نه استثنا. از نگاه هابز، انسان نه از سر شرارت، بلکه از سر عقلانیت خودمحور، به گرگی برای هم‌نوعش بدل می‌شود. چون هر کسی برای زنده ماندن، ناچار است پیش‌دستی کند. پس اگر قدرتی بیرونی نباشد که این وضعیت را مهار کند، جامعه از درون فرو می‌پاشد. به همین دلیل، هابز معتقد است که تنها راه نجات، ایجاد قدرتی مقتدر (یعنی حکومت مرکزی یا همان لویاتان) است که با اعمال زور و قانون، غرایز انسانی را محدود و امنیت را تضمین کند.

در سوی دیگر، فروید نیز به خشونت و گرگ‌صفتی انسان باور دارد، اما تفسیر او روان‌کاوانه و درونی است. او این میل به پرخاشگری را نه حاصل عقلانیت یا فقدان نظم سیاسی، بلکه نتیجه ساختار روان انسان می‌داند. در نظریه او، انسان با دو غریزهٔ بنیادین به دنیا می‌آید: غریزه زندگی (eros) و غریزه مرگ (thanatos). در دل همین غریزه مرگ است که میل به تخریب، سلطه، تجاوز، و خشونت علیه دیگران لانه دارد. از نگاه فروید، تمدن تلاشی‌ست برای مهار این میل تخریبی؛ تلاشی که البته بهایی سنگین دارد. چون جامعه برای بقا، انسان را وادار می‌کند که غریزه پرخاشگری‌اش را سرکوب کند، و این سرکوب در طول زمان به رنج، احساس گناه و حتی بیماری‌های روانی منجر می‌شود. از نظر فروید، پشت نقاب فرهنگ و قانون، یک حیوان خشمگین پنهان است که هر لحظه ممکن است فوران کند، اگر فرصت یا توجیهی برای بروز بیابد.

در مقایسهٔ این دو دیدگاه، می‌توان گفت هابز بیشتر به «ساختار بیرونی» انسان‌ها می‌پردازد: وضعیتی که در آن، فقدان قانون و امنیت، انسان را به دشمن هم‌نوعش بدل می‌کند. اما فروید به «درون روان» انسان می‌نگرد، جایی که حتی در دل تمدن و نظم اجتماعی، میل به خشونت زنده و فعال باقی می‌ماند. هابز خشونت را واکنشی به تهدید و نبود نظم می‌بیند، در حالی‌که فروید خشونت را نیرویی ذاتی و حتی بدون دلیل بیرونی می‌داند.

با این حال، هر دو به یک نتیجه می‌رسند: این‌که اگر چیزی (چه دولت و چه فرهنگ) نباشد که جلوی انسان را بگیرد، او برای دیگران ـ و حتی برای خودش ـ به خطرناک‌ترین موجود ممکن بدل می‌شود. انسان، اگر رها شود، گرگ انسان است.

لینک کوتاه : https://asreqazvin.ir/?p=6304
  • نویسنده : حیدر ولی زاده

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.