• امروز : سه شنبه - ۳۰ بهمن - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 18 February - 2025
4

روزهای سینما، داستان و رفاقت

  • کد خبر : 4259
  • 12 فروردین 1403 - 15:44
روزهای سینما، داستان و رفاقت
 هنوز هم وقتی به اواسط دهه پنجاه بر می گردم شهر برایم پر از رویا و اتفاقات جذاب است. در این دوره با سینما، کتاب، مجله و روزنامه آشنا شدم. قزوین آن سال ها پنج سینما داشت. سینماهای خیام، آریا، مهتاب، ایران و ب ب، فیلم های متنوعی بر پرده داشتند و هر کدامشان پاتوغ عده ای از علاقمندان به سینما بود.

حسن لطفی/ کوچه ها، خیابان ها، میدان ها و خانه ها به تنهایی نمی توانند آدم ها را پاگیر کنند. برای ماندن و دل دادن نیاز به موجوداتی است که دل طپنده داشته باشند و بخشی از وجود آدم شوند. برای این اتفاق، خاطرات، آدم ها و رویدادهای تاثیر گذار دیگری هم لازم است. آدم ها و اتفاقاتی که قادرند مرز زمان را رد کنند، با گذر عمر پیر نشوند و تا ابد بشاش و جوان بمانند. شاید به خاطر همین است که قزوین دوره نوجوانی و جوانیم هیچوقت در ذهن و حافظه ام فرتوت و چرو کیده نمی شود.

هنوز هم وقتی به اواسط دهه پنجاه بر می گردم شهر برایم پر از رویا و اتفاقات جذاب است. در این دوره با سینما، کتاب، مجله و روزنامه آشنا شدم. قزوین آن سال ها پنج سینما داشت. سینماهای خیام، آریا، مهتاب، ایران و ب ب، فیلم های متنوعی بر پرده داشتند و هر کدامشان پاتوغ عده ای از علاقمندان به سینما بود. کیوسک های مجله فروشی در ضلع غربی سبزه میدان جمع بودند و مهم ترین کتابفروشی شهر برای ما رسولزاده بود که کتاب های دست دوم و اجاره ای داشت. البته آشناییم با رسولزاده و کتاب های اجاره ای هم از سینما ایران شروع شد.

آنروزها خانه ما در خیابان نادری بود که تازه از کوچه به خیابان تبدیل شده بود. برای رسیدن به سینما ایران باید سبزه میدان را رد می کردم. برای همین تا به آنجا برسم جلوی دکه های مجله و روزنامه فروشی می ایستادم و مجله ها را ورق میزدم. صاحبان دکه می دانستند فقط پنجشنبه ها کیهان بچه ها و دختران و پسران می خرم. اما با تمام سخت گیری که داشتند خودشان را به آن راه می زدند تا مجله های ستاره سینما، اطلاعات هفتگی و جوانان را خوب ورق بزنم. مجله هایی که ورودش به خانه ما به دو دلیل ممنوع بود. یکی پولی که باید بالای آن می پرداختم و دیگری عکس هایی که ممکن بود یک روز به چشم صاحب خانه معممان بیاید.

خواندن سرپایی مجله ها که تمام می شد نوبت به شنیدن صدای دیالوگ و موسیقی فیلم از بلندگوی جلوی در سینما ایران بود. بعضی روزها از اول تا آخر فیلم را جلوی در سینما گوش می کردم و با نگاه به عکس های توی ویترین داستانش را پیش می بردم. آن اوائل یکی دو بار کنترلچی جلوی در با نگاه به قد و قواره ترکه ایم دلش به حالم سوخت و اجازه ورود به داخل سینما را صادر کرد. اجازه ای که به دردم نمی خورد. خیلی ها می گفتند سینما ایران جای بچه ها نیست. من هم از ورود به این سینما که فیلم های ایرانی قدیمی نشان می داد می ترسیدم. تا آنکه سینما دنیای پر امید را نشان می داد. فیلمی که صدای بازیگرانش طاقتم را تمام کرد و دعوت کنترلچی مهربان سینما ایران را پذیرفتم.

سینما ایران چیزی شبیه سینمای توی فیلم سینما پارادیزو ساخته جوزپه تور ناتوره بود. تماشاگرانش همه آدم های زحمتکشی بودند که رویاهاشان را توی فیلم های روی پرده جستجو می کردند. یکی شان از بقیه عجیب تر بود. اگر از فیلم خوشش نمی آمد کتاب توی دستش را زیر نور چراغ قوه همراهش می خواند. یکروز این کارش صدای اعتراض عده ای را در آورد. هیچ کدامشان کوتاه نیامدند. کارشان به زدو خورد کشید. درست مثل آرتیست و آدم بدهای روی پرده به جان هم افتادند. دعوای آن روز باعث شد تا با میکی اسپلین، مایک هامر، رسولزاده و کتاب اجاره ای آشنا شوم. مرد کتابخوان را با سر و صورت خونین از سینما بیرون بردند. کتابش که روی زمین افتاده بود را پیدا کردم و به خانه بردم. کتاب را همانروز خواندم. این اولین داستان پلیسی بود که خواندم. نام نویسنده اش میکی اسپلین و اسم کارگاه باهوشش مایک هامر بود. کتاب مال کتابفروشی رسولزاده بود که مهرش نشان می داد کتاب هم اجاره می دهد. از فردای آن روز بخش زیادی از پولی که در می آوردم بالای اجاره کتاب می رفت. آقای رسولزاده طوری کتاب ها را معرفی می کرد که نمی توانستی بدون کتاب از مغازه اش بیرون بیایی. هر کتابی که بر می داشتی به نظرش بهترین کتاب دنیا بود. بیشترشان هم پلیسی و ماجرا جویانه بود. مجموعه کتاب های جینگوز، آرسن لوپن، مایک هامر و… را از او کرایه گرفتم. بعدها کتاب های پرویز قاضی سعید (تابوت سرخ، پلنگ، چشم هایش و…) امیر عشیری (جدال در باطلاق، در مرز وحشت، جاسوس دوبار می میرد، قلعه مرگ) منوچهر مطیعی (زن های وحشی آمازون، کلبه ای آنسوی رودخانه و….) را از او کرایه کردم یا خریدم. کتاب هایی که آن سال ها از خواندنشان لذت زیادی بردم و شاید اگر نبودند به کتاب های خوب نمی رسیدیم.

کتاب های خوبی که با بالا رفتن سن و تغییر نگرش به خواندنشان علاقه مند شدم. کتاب هایی که برای خریدش باید به کتابفروشی های اقمشه و جلالیان سر می زدیم یا زحمت سفر را به جان می خریدیم و روانه راسته کتابفروشان تهران می شدیم. البته اگر از پول بلیت فیلم های پنج سینمای شهر می گذاشت.

مهتاب و ب ب فیلم های خارجی نمایش می دادند. فیلم هایی که همزمان با تهران و سایر شهرهای بزرگ دنیا روی پرده می افتاد. آریا و خیام هم اکران فیلم های ایرانی جدید داشتند. برخلاف سینما ایران که وقتی ساکن قزوین شدیم محل مرور فیلم های قدیمی تر بود. چسبیده بود به گراند هتل که هتل خوبی بود و اگر گذر سازندگان فیلمی به قزوین می افتاد، اغلب اوقات در آنجا ساکن می شدند. در آن سال ها فیلم های بابا شمل (علی حاتمی) گاو (داریوش مهرجویی)قصاص (نظام فاطمی)، شام آخر (شهریار قنبری)، غرور و تعصب و… در قزوین و روستاهای دور برش ساخته شد.

چند سال قبل در مصاحبه ای با منوچهر والی زاده (دوبلور معروف و بازیگر نقش اول فیلم های دهه چهل و پنجاه) دانستم برای ساخت فیلمی به ایستگاه قطار قزوین آمده اند و بهروز وثوقی هم اولین نقشش را در همان مکان جلوی دوربین رفته است. در آن سال ها علی رغم نزدیکی قزوین به پایتخت و وجود مکان های تاریخی مناسب برای فیلمبرداری از چشم فیلمسازان دور مانده بود و آنها برای ساخت فیلم بیشتر روانه کاشان، اصفهان و شیراز می شدند. اتفاقی که انگار در سال های پس از انقلاب کم کم در حال اصلاح است و قزوین در حال تبدیل به محل جذابی برای سازندگان فیلم های نظیر ناصرالدین شاه آکتور سینما، رها شده، مرد عوضی، دکتر قریب، شهریار درخونگاه، شب دهم، بانوی عمارت و… شده است.

در مورد داستان و داستان نویسی هم زمان شروع جریان اصلیش پس از انقلاب و دهه شصت است. سال هایی که نشست های ادبی در هفته نامه ولایت، سینمای جوان دفتر قزوین و هلال احمر، برای من و هم نسلانم اتفاقاتی خوب را رقم زد. اتفاقاتی که خاطره و رفاقت و سینما و داستان را با هم داشت. البته این به معنای شروع داستان نویسی قزوینیان (متولدین قزوین، افرادی که اجدادی قزوینی داشتند و ساکنان قزوین) نبود. در زمینه داستان اگر علامه دهخدا را به واسطه اصل و نسبش قزوینی بدانیم و چرند و پرند را در ردیف آثار داستانی قرار بگذاریم، می توانیم قزوینی ها را هم در ردیف اولین پایه گذاران ادبیات نوین داستانی ایران قرار دهیم. در غیر این صورت دهه چهل با آثار نویسندگانی همچون جواد مجابی، علی اصغر حاج سید جوادی و حسن صدر حاج سید جوادی آغاز ورود نویسندگان ادبیات داستانی قزوینی سرآغاز داستان نویسی قزوینی ها است. سال هایی که نسل جوان داستان قزوین هنوز جایگاهی نداشت. البته آن طور که شنیده ام در همان سال ها جلساتی ادبی تشکیل می شده که حاضرانش بیشتر اهل شعر و تاتر بودند و به همین خاطر اگر داستانی هم در آنجا خوانده می شده در حاشیه جلسه بوده است.

بعدها دانستم در آن سال ها علی اصغر حاج سید جوادی با پشت به دیوار و وسمه بر ابروی کور، حسن صدر حاج سید جوادی که سردبیر روزنامه اطلاعات بود با کتاب کشتی به خشکی راندن و هادی بابا گیلک که در چهل سالگی سواد آموخت با خاطرات چهل سال بیسوادی و تابستان تفرقه زدگان شاخص ترین نویسندگان این دوره اند. البته در اینکه جواد مجابی پر کارترین و مطرح ترین بوده شکی نیست. بد نیست به مهشید امیر شاهی هم اشاره کنم که اصل و نسب قزوینی دارد و در آن سالها اولین نویسنده ای است که لهجه قزوینی را در داستان هاش استفاده کرده است. به غیر از این ها کامران فانی، مهدی سحابی و بهاء الدین خرمشاهی هم هستند که با ترجمه ادبیات داستانی خارجی و نقد داستان در دنیای داستان فعالیت داشتند. از این نفرات فقط هادی بابا گیلک ساکن قزوین بود و هر چه نوشت در همین شهر بود. او هم بیشتر از آنکه نویسنده ای حرفه ای باشد و نوشتن را به صورت ممتد ادامه دهد، هنرمندی خودساخته بود که نوشتن اش غریزی بود و هر چه می نوشت به لحاظ مضمون و ساختار برآمده از درکی شهودی و غریزی بود.

پس از انقلاب و در سال های میانی و پایانی دهه شصت، انگار فنر فشرده علاقه و استعداد نویسندگان ساکن در قزوین رها شد و با انتشار هفته نامه ولایت، راه اندازی دفتر سینما جوان، تشکیل گروه های داستان نویسی در هلال احمر و آموزش و پرورش و تحرک بیشتر داستان نویسان جوان، این حرکت رشد و شتاب بیشتری گرفت. بعدها روزهای سه شنبه هفته نامه ولایت در دهه هفتاد پاتوق بیشتر کسانی شد که به داستان و فیلم و هنرهای دیگر علاقه داشتند. بحث و گفتگو درباره داستان و آشنایی داستان نویسان با یکدیگر و چاپ داستان ها اشتیاق نویسندگان جوان را بیش از پیش می کرد. در همان سال ها یا کمی بیش یا قبل از آن سالن بزرگ هلال احمر که چسبیده به موزه قزوین و نزدیک سبزه میدان بود؛ یکروز در هفته مملو از افرادی بود که گرد هم جمع می شدند تا فیلم ببیند و داستان بخوانند (فیلم ها با کیفیت بد آن سال ها و در صفحه کوچک تلویزیونی سی و دو اینچ به نمایش در می آمد!) سالنی که امروزه از آن خبری نیست و به جایش موزه ساخته اند. حرکت شروع شده در دهه شصت به تدریج گسترش یافت و بیش از چهار دهه به داستان نویسی قزوین سر و شکل حرفه ای تری بخشید.

در این چهار دهه داستان نویسان خوبی به بالندگی رسیدند. عده ای با خروج از قزوین و ورود به تهران موفق به تثبیت موقعیت خوشان شدند و در ردیف نویسندگان موفق این سال ها قرار گرفتند. محمد حسینی با آبی تر از گناه، یکی از همین روزها ماریا، نمی توانم به تو فکر نکنم سیما، کنار نیا مینا، آن ها که ما نیستیم، زمستان سرزده و یوسف علیخانی با عروس بید، اژدها کشان، قدم بخیر مادر بزرگ من بود، خاما، بیوه کشی، زاهو و محسن فرجی با یازده دعای بی استجابت، چوب خط و جغرافیای اموات، رامین جهان پور با دوبلور، گردو ریزان، خانه های فرانسوی، بلیت های لای کتاب، قصه های قدیمی و ذبیح اله رحمانی با ماه در تکه های آینه، ماه پاره ها، مریم حبیبی با دری وری های واگیر دار و کلیسای کانتور و معین فرخی با برف محض و یک روایت سیاسی از یک اتفاق سیاسی و پروانه زاغ زیان با سنجاق سینه و مریم رجبی با ساکن خیابان بهشت و… از جمله این افرادند. البته در بین نویسندگانی که در قزوین ماندند علی قانع و مجید شفیعی هم به خوبی موفق به چاپ آثار درجه یک خود توسط ناشران برتر کشور شدند. علی قانع وسوسه های اردیبهشت، مورچه هایی که پدرم را خوردند، راه پیمایی روی ماه و سایه های سکوت و مجید شفیعی مار خشمگین، غلام بازرگان، روباهی که گول خورد، زبان پهلوان، سالار، کابوس ماهان و… را نوشت که بعضی از آنها به زبان های ایتالیایی و کره ای هم ترجمه شده. پویان تقی زاده مجموعه داستان سرگرم مردن را توسط انتشارات مروارید منتشر کرد که مجموعه داستان درجه یکی است. البته در بین نویسندگانی که در قزوین ماندند و کتاب چاپ کردند نویسندگان خوب دیگری هم بودند که ماندنشان در قزوین نتوانست مانعی برای ارتباط گسترده شان با مخاطبان باشد.

آزیتا خیری رمان های پر فروش و جذابی نوشت (بوی درختان کاج، ماهی زلال پرست، فصل میوه های نارنجی، عاشق شدم، روی نقطه هیچ و… ) که در صدر رمان مورد اقبال مردم قرار گرفت. آرزو رضایی انارستانی با ظلم شب و دختر شالی و عطر خزر به موفقیت رسید. البته باید به زنده یاد مهدی خلیلی اشاره ویژه ای داشت چرا که با نوشتن و چاپ داستان ننه صفیه از اولین کسانی بود که در سال های پس از انقلاب اقدام به چاپ کتابی در زمینه ادبیات داستانی کرد. ناگفته نماند که مهدی خلیلی در تربیت نسل جوان داستان نویسی دهه شصت و هفتاد نقش قابل توجه ای داشت. علاوه بر او منوچهر رضایی با باغ در شالیزار می پیچد و روبیک، مجید رحمانی با روزگار ملخ و نوزاد هفتاد ساله، ویروس عاشق، عباس تورج فرد با یکی شبیه ماه و خورشید و سیندرلا به روایت بچه های کوچه صلابت، نیما حسن بیگی با فریدون مرد میدون، میر سعید داوری با پنج ضلعی، ابراهیم میر قاسمی با دیدا، علی رشوند با باغ های هرانک، سید علی شهروزی با بالاخان و یارفی، زنده یاد محمد مهدی جهانگیری با خلسه کبود، زنده یاد پروین ارسطو با راز شقایق، زخم های من همه از عشق است و غزل، مریم ملاحسنی با سه طوقی، بهمن بابایی با روز در گذشت، وحید کاکاوند با ساز ناکوک و حسین فلاح با آش ها منقرض نمی شوند و… هم هستند که به طور مستقل موفق به چاپ کتاب شدند. علاوه بر این ها نویسندگان خوب دیگری مثل فاطمه شریف نژاد، ارژنگ تورانی، محمد باغبان، فریبا معافی غفاری، امیر رضا جلالیان، مهری رحیم زاده، لیلا روغن گیر، بی تا دارابی، کوثر شیخی، گیتی باقری، سمیه زاجکانی، انسیه پوستی، نیلوفر ناظری فرهاد نجفی، بابک سبحانی نژاد، محسن اعتصامی، ناصر ایزدفر، منصور خادم الشریعه سامانی، ریحانه ترکمن، عظیم کوچاری، ابوالفضل برزگر، سلیمی، زهرا خلیلی کلیشمی، سیامک رسولی، حمید ضرابی، اکرم امینی، عارفه نژاد بهرام، ثریا با جلان، مهسا جباری، مرضیه گلپور، بهزاد اکبری، حمیده اکبری، آرزو رضایی، فرامرز طواف، اعظم نجفی، ودود نوروزی، محمد کاکاوند، علی مجیدی، احسان هنرمندنیا ، سمیه بکشلو، بهناز ذبیحی، زهرا عبدالهی، مرضیه زرآبادی پور، فائزه حسین پوز، زهره طاهر، انسیه بیون، سپیده کریمی ترکانی، محیا زمانی، نسترن حقگو، هانیه مومنی اگر چه کتاب مستقل داستانی ندارند اما آثار داستانی شان در مجموعه های داستانی چاپ و عده ای مثل لیلا روغن گیر، گیتی باقری، امیر رضا جلالیان، مهری رحیم زاده و… موفق به دریافت جوایز اصلی جشنواره های داستان ملی شده اند.

یوسف علیخانی علاوه بر جایزه اصلی بخش داستان جایزه جلال موفق به راه اندازی انتشارات آموت شد که در حال حاضر یکی از معتبر ترین انتشاراتی هایی است که اقدام به چاپ داستان های در زمینه ادبیات داستانی می کند. مجید رحمانی نویسنده قزوینی دیگری است که سال ۱۴۰۱ با کتاب ویروس عاشق موفق به دریافت جایزه ملی جلال در بخش داستان گشت و…. نکته مهم ادامه این روند به شکل قدرتمندتر توسط نسل جوانی است که امروزه در دوشنبه های ادبیات و سینما و نشست هایی دیگر داستان را ادامه می دهند. البته در مورد فیلمسازی قزوین نیز روند رو به رشد ادامه دارد و نسل جوانی از فیلمسازی قزوین با قدرت خاطره ساز این روزهای هنر زادگاه و کشور خود هستند. آن ها با عشق و دانایی و رفاقت فیلم هایی می سازند که شاید برای عده ای تبدیل به خاطره ای خوب برای سال های بعد شده باشند؛ سال هایی بعدی که برای جوان ماندن مکان ها نیاز به آن ها و آدم ها و وقایع تاثیرگذار داریم. کوچه ها، خانه ها، خیابان ها، میدان ها با این ها در ذهن می مانند و ماندگار می شوند.

لینک کوتاه : https://asreqazvin.ir/?p=4259
  • نویسنده : حسن لطفی
  • منبع : پیام شهر

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.