• امروز : سه شنبه - ۳۰ بهمن - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 18 February - 2025
5

دل نوشته ای برای مرحوم تقی توفیق؛ پیر مطبوعاتی که با او آرام میگرفتم

  • کد خبر : 1932
  • 20 خرداد 1402 - 14:05
دل نوشته ای برای مرحوم تقی توفیق؛  پیر مطبوعاتی که با او آرام میگرفتم

چند روز پیش در بعضی رسانه‌های قزوین خبری دیدم که غمی بزرگ به دلم نشاند “تقی توفیق، یکی از مطبوعاتی های قدیمی قزوین درگذشت”، راستش دلم خیلی گرفت چون مرحوم توفیق خاطرات شیرینی را از پدرم زنده می‌کرد و هر وقت از فراق پدرم دلم می‌گرفت، راهی محل کارش که دکه روزنامه فروشی سبزه میدان […]


چند روز پیش در بعضی رسانه‌های قزوین خبری دیدم که غمی بزرگ به دلم نشاند “تقی توفیق، یکی از مطبوعاتی های قدیمی قزوین درگذشت”، راستش دلم خیلی گرفت چون مرحوم توفیق خاطرات شیرینی را از پدرم زنده می‌کرد و هر وقت از فراق پدرم دلم می‌گرفت، راهی محل کارش که دکه روزنامه فروشی سبزه میدان بود و بعد از بازنشستگی از وزارت راه، در آنجا روزگار می‌گذراند، می شدم و خوش و بشی با او می کردم و دلم آرام میگرفت، چهره ای آرام و مهربان داشت که باعث می شد دوستان روزنامه خوان زیادی را دورش جمع کند.
گفتم مرحوم توفیق مرا یاد پدرم می‌انداخت که سال ۶۵ این دنیا را ترک کرد. شاید ۵ دهه یا بیشتر از آن خاطرات گذشته، من که کودک بودم، به یاد دارم پدرم از زمانی برایم تعریف می‌کرد که در تهران کارمند وزارت راه بوده و بعد از پایان کارش در اداره راه، سراسیمه راهی محل کار دومش در میدان توپخانه، که از آنجا به عنوان مطبعه یاد می‌کرد، می شده، وقتی هم‌ که از او چرایی کار در مطبعه که میدانستم بنا به نیاز نیست پرسیدم، او علاقه اش به روزنامه نگاری و مطبوعات را عنوان می‌کرد. البته بعدها که به گفته خودش به دلیل انتقالش توسط وزارت راه به قزوین، دیگر نتوانسته بود به علاقه اش بپردازد، اما مشتری ثابت دکه مرحوم توفیق و مرحوم عابدی بود که در نزدیکی منزلمان قرار داشت و روزنامه کیهان عصر به عصر میهمان سفره شام ما بود.
بگذریم؛ اداره راه قزوین در خیابان شهرداری که البته الان به بوستان مشاهیر تبدیل شده، جایی بود که گاهی برای دیدن پدرم به آنجا می رفتم، مرحوم توفیق را می دیدم و بعدها که خودم به جرگه مطبعه چی ها پیوستم، بیشتر با او هم صحبت می شدم؛ مرحوم توفیق کسی بود که همیشه با ذکر خاطراتی از پدر مرحومم در اداره راه، تسکینم می‌داد.
حدود ۵ سال پیش بود که مرحوم توفیق را در نمایشگاهی که خبرگزاری ایرنا برگزار کرد، دیدم و از او خواستم در کنارم و چند چهره مطبوعاتی دیگر تصویری داشته باشیم، این عکس یادآور آخرین باری است که او را دیدم و هر وقت گذرم به دکه روبروی موزه می افتاد، جای خالی او که به دلیل کهولت دیگر توان حضور در آنجا را نداشت، بر قلبم سنگینی می‌کرد.
دیگر او را ندیدم و شوربختانه، آن روز کذایی از راه رسید و مرحوم توفیق حالا بین ما نیست و چهره در نقاب خاک کشیده و مانده ام که چگونه دلتنگی هایم را با خودم واگویه کنم…
روحش شاد

لینک کوتاه : https://asreqazvin.ir/?p=1932
  • نویسنده : پرویز بنی اردلان

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.